عاشقانه

درددل

صفحه قبل 1 صفحه بعد

جمله های عاشقانه 3

گفتم تو شیرین منی...گفتا تو فرهادی مگر؟گفتم خرابت میشوم...گفتا: تو آبادی مگر

گفتم ندادی دل به من... گفتا:توجان دادی مگر؟گفتم:فراموشم نکن...گفتا: تودر یادی مگر؟

 

 

دلتنگـی ؛ پیچیــده نیســت...
یک دل...
یک آسمان...
یــک بغــض...
و آرزوهــای تـَـرک خـورده!
به همین ســادگـی...!...

 

 

گـفـت: بـگـو ضـمـایـر را

گـفـتـم: مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن

گـفـت: فــقـط مــن؟

گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه‌انـــد......

 

 

بايد مي دانستم

سرانجام

تو را از اين جا خواهد برد...

اين جاده كه زير پاي تو نشسته بود...!

 

 

 

 

 

توي آسمون دنياهرکسي ستاره داره چراوقتي نوبت ماست آسمون جايي نداره

 

  

 

آرزوهاتو یه جا یاداشت کن و یکی یکی از خدا بخواه،

خدا یادش نمیره ولی تو یادت میره که چیزی که امروز داری، آرزوی دیروزت بوده

 

 

خوشبختی داشتن دوست داشتنی ها نیست ،

بلکه دوست داشتن داشتنی ها است

 

 

برخي انسانها شاه هاي مغموم بي رعيت قلمرو تنهايي خويشند !

بر خود حكومت ميكنند...

با خود ميجنگند...

بعضي ها از خود شكست ميخورند

و حتي به تبعيد هميشگي از مرزهاي بودن ميروند...


آخر من كه به پادشاهي باورت كرده بودم،

سرورم، كودتا براي چه بود؟!

 

 

 

 

 

 

دل من پشت سرت کاسه آبی شدو ریخت ...

کی شود پیش قدمهای تو اسپند شوم...

 

 

 

چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟

 چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟  

پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی...

 

 

 

رفتنـــ بهــانه نمیـــ خواهــد ؛

بهـانهــ های مانـدنـــ که تمـامـــ شــود

کــافـیستــ ــ ـ

 

 

 

 

خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:


او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.


او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.

او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد...

 

 

هر از گاهی در ایستگاه های بین راه فرصت خوبیست برای دیدن مسیر طی شده

و نگریستن به راهی که پیش روست

چرا که گاهی برای رسیدن باید نرفت.....

 

 

 

آخرین حرف تو چیست؟

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ه!ا

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست...

 

 

من دلم میخواهد،خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش،دوستهایم بنشینند آرام


گل بگویند و همه گل شنوند


شرط وارد گشتن،شستشوی دلهاست

شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست


بر درش برگ گلی میکوبم


روی آن برگ نویسم ای یار،خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد هرگز،خانه ی دوست کجاست؟؟؟

 

 

 

می گویند زندگی زیباست

و بهار را گواه می آورند

و من می گویم زندگی زیباست

اگر باور های پاک را باور داشته باشی...

 

 


ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم 

به نفسهای تو در سایه ی سنگین سکوت 

به سخنهای تو با لهجه ی شیرین سکوت. 
 



هراس یعنی من باشم ،

تو باشی و حرفی برای گفتن نباشد.  
 

 


این روزها بدجور به تو آغشته ام ،

از صافی ردم کن و ببین که جز تو هیچم نمی ماند. 
 



اگر گدا یاد پادشاه نکند پادشاه چه داند گدایی هم هست ،

گدای دیدارتم پادشاه.  
 



شبها اتاقم ماه ندارد ،

چشمانت را قرض می دهی تا صبح ؟
 

این موهبت الهی ست صبح چشم بگشایی و یادت بیاید دوستی داری آبی تر از آسمان ، زلالتر از شبنم و روشنتر از صبح. 
 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت19:14توسط آسو |